تخته سیاه سه بعدی
حکایت زندگی در قاب شیشه ای زمان
|
|||||||||||||||
سه شنبه 13 آبان 1393برچسب:آمار,بازدیدکننده,وبلاگ,تاسوعا,عاشورا,حسینی, :: 12:27 :: نويسنده : مهرداد علی نژاد پس از سه سال راه اندازی وبلاگم در اولین روز با آمار 26 بازدید آرزو کردم آمار وبلاگم روزی به 5000 برسد و رور تاسوعای حسینی (12 آبان 93) به این آرزو دست یافتم و این برای من بسیار خوشحال کننده است که حداقل به یک آرزوی کوچک دست یافتم و فعل خواستن را صرف کردم . و این را از برکت این روز عزیز می دانم . گرچه زحمت زیادی کشیدم تا آمار 26 بازدیدکننده در روز 18 فروردین سال 91را در مدت دوسال و نیم ، در 12 آبان 93 به 6020 بازدیدکننده برسانم که این امر مرا بیش از بیش تشویق به نوشتن و ادامه راه کرد و از این پس با شوق بیشتر وبلاگم را زنده نگه داشته و مطالب بهتری را ارائه نمایم ...ازهمه متشکرم
از امروز ( عاشورای حسینی ) از خدا می خواهم تا سال بعد در چنین روزی وبلاگم به آمار 10000 بازدیدکننده در روز برسد . انشالله....(هر وبلاگ نویسی دوست دارد کارش دیده شود و آمار بازدیدکننده هایش زیاد باشد ) هر ساله کاشمریهای سراسر ایران که می خواهند دوستان قدیمی خود را ببیند فقط یک روز به این شهر می آیند، آن هم روز عاشوراست. هیئت های عزاداری در خیابان اصلی شهر (خ امام) عبور می کنند و در باغمزار جمع می شوند ، در همین مسیر خیابان از ساعت 6 صبح مردم به خیابان آمده تا ساعت 3 بعدازظهر و غروب خیابان امام به غروب عاشورای کربلاست.
یادمه بچه بودم خیلی دوست داشتم جزء سپاه جنی ها باشم (لباس های نارنجی داشتند و دور شمر می دویدند و تنها تکیه علی اکبری از این نمایش ها داشت ، بالاخره چندین سال صبح زود می رفتیم جلو تکیه تا مارو جنی کنن اما قسمت نمی شد تا اینکه یک سال صبح خیلی زود رفتم جلو تکیه ، آقایی بود که مسئول همین کارها بود و یک خانه قدیمی جلو تکیه بود و همانجا لباس های جنی ها و شمر و امام حسین و ... تنشان می کردند. آقا داد زد هر کس می خواهد سپاه جن بشود بیاید صف بایستد . ما هم خوشحال که دیگه امسال جزء سپاه جنیم رفتیم تو صف یکی یکی رفتند تو خانه .... به من که رسید آقا دستش رو گذاشت رو سینه من و گفت دیگه بسه اندازه شد برین هرچی التماس و خواهش که آقا : هم منو بزارین برم تو ...از ما التماس از اون آقای بداخلاق ممانعت... مجبور شدم برم تو تکیه و یکی از اون پرچم های بزرگ را بردارم و جلو هیئت تا باغمزار بریم ... بعد از عاشورا تا چند روز کمرم درد می کرد که نگو ..نه جنی شدیم و کمردرد هم گرفتیم .. .. بالاخره آقا نطلبید جنی بشیم هنوز که هنوزه هر وقت روز عاشورا سپاه جن را در تکیه علی اکبری می بینم کاملا اون بچه هارو درک می کنم که چقدر خوشحالند ... درباره وبلاگ
نام این وبلاگ را به یاد کارتون دوران کودکیم بنام تنسی تاکسی دو و چارملی گذاشتم.دو پنگوئن ماجراجو که هر بار با مشکلی روبرو می شدند و برای حل آن نزد آقای وپی می رفتند و او از داخل کمدشلوغش تخته سیاه سه بعدی خود را می آورد و با استفاده از آن تنسی و چارملی را راهنمایی می کرد. زندگی مثل یک پازل بزرگ است . من و تو ،اجزای آنیم ، زمانی زیباست که کنارهم قرار گیرند. موضوعات
آرشيو وبلاگ
وبلاگ دوستان
سایتهای مفید
تبادل لینک هوشمند
|
|||||||||||||||
|